بعد از اینکه همه چیز علنی شد دور همی های جالب و خوبی چندتایی باهم داشتیم. ازگیل،موش،دوست ازگیل،شریک موشه،پینکیو،اچک،رشتی،....همه باهم بودیم.خیلی خوش میگذشت.

بطری بازی ،فیلم،سوسیس ،اهنگ سپیده،تو این زمونه....

در این بین یکسری دعواهای ریز ریز هم همه باهم داشتیم که بماند.

 اگه بخوام همه خاطرات و اتفاقهارو بنویسم باید ۳سال بیام و هر شب بنویسم واسه همین از خیلی هاش میگذرم.

 دلم میخواد اینجا فقط فقط از خوبیها بنویسم.گله ها و خاطرات تلخ همه گذشته و تموم شده و یاد اوریش بی معنیه.خیلی زمان ازش گذشته و یکسریش فراموش شده یکسریش حل شده یکسریش هم باید فراموش بشه دیگه گله ای نمونده.خوبیها و خوشی هاست که میمونه.

 همه چیز به خوبی و خوشی میگذشت.ازگیل احساس میکرد تو زندگیش هیچ وقت اینجوری کسی رو دوست نداشته.یک احساس عجیبی بود مثل اینکه بادوست داشتن یکمی فرق داشت.مگه میشه ادم تو این مدت کم احساس کنه یجورایی عاشقه!اونم یکی مثل ازگیل.

 چیزی که ازگیل رو ازار میداد این بود که احساس میکرد موش هیچ حسی نسبت بهش نداره در حالی که خودش ...

اتوبان مدرس بود

 تا حالا عاشق شدی؟؟؟

 تو چی فکر میکنی؟!

اتوبان صدر

خیلی بدی موش ...

اون روزی که زلزله اومد فکر کنم اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد بود. بعد از ظهر با موشه رفته بودیم هتل ارم .تو راه برگشت که بودیم داشتیم اهنگ عروسک چوبیه سیاوش رو گوش میدادیم .اصلا متوجه زلزله هم نشدیم .نزدیک خونه هامون که بودیم دیدیم مردم تو کوچه هستند که تازه فهمیدیم ا کجای کارید که زلزله اومده.

 اون روز قرار بود موش و شریکش برندیجایی.دلم خیلی شور میزد.نگران بودم که نکنه دوباره زلزله بیاد و موشه اونجایی که هست نتونه جایی امن پناه بگیره.خلاصه اون روز به خیر گذشت.

چند وقت بعد از زلزله رابطه دوستم و شریک موشه بهم خورد و همه باهم در گیر شدند و تعداد افرادی که تو اکیپ با هم بودیم کم شد. ولی با وجود اون همش در حال خوش گذرونی بودیم.

تنها چیز ازار دهنده این رابطه وجود همیشگیه یک دوست رشتی همراه من و موشه بود.خیلی وقتها دلم می خواست چون اوایل دوستی مون بود با موش تنها باشم ولی موش به دلیل علاقه شدید به دوستش همیشه اونو با خودمون همه جا میاورد.با اینکه من قاطی میکردم و بارها به خود اقای رشتی گفتم که انقدر مزاحم نباش ولی همچنان همون اش بود و همون کاسه.ارزو میکردو زودتر با یکی دوست شه و من راحت شم که خدارو شکر سرو کله اونگ پیدا شد و من به ارزوم رسیدم.اونگ جونم دوست دارم ...

نظرات 3 + ارسال نظر
احسان جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:43 ب.ظ http://ino-jedi-begir.blogsky.com

سلام .......
نوشتن خاطرات خیلی خوبه......
بعضی وقت ها میشینم به هرچی که یادم میاد از بچگیم فکر میکنم ..... خیلی افسوس میخورم که از خاطرات بچگیم خیلی کم یادم میاد.... دوست داشتم همه چی رو از اول میدیدم تا الان .... دوباره از اول.....

delphica شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ق.ظ http://delphica.persianblog.com

8->

امیر دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:04 ب.ظ http://amir59.blogsky.com

سلام معلوم هست کجایی؟
راستی از این رنگ پایین ها استفاده نکنید لطفا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد